محل تبلیغات شما



بسمه تعالی ( نوادگان چلبار) چلوار ای خاک آباد من چلوار ای خاک اجدادمن ای کوی برزن به سبزه وگل چلوار ای شاخ شمشادمن ای پادشاهی که دارد وطن مردان جنگی و پیلتن ای پادشاهی پیشدادمن دارا وسارا رستم تهمتن چلوار ای هنگ شادی وشاد چلوار ای مهدمردان راد ای سرورم خاک مردان پاک سبزی تو ای سرزمین کی قباد ای پارسییان ایران زمین فرزندچلوار مردان ماد یوسفعلی کدخدایی کند پس آریامهرباشدقباد فرمانده هم که باشدسوار اوخاک دشمن دهدپیش باد نامش که باشدچراغی باعلی آن‌ شیرجنگی که
چکامه غزلی درطریقت خادم الشعرا بنام لایزال آن حی داور درودبرمرسل وختمش پیمبر سپس برسیدوسالارسرور که الحق ثارالاست پورحیدر کلام را درلسانم ‌می گشایم چکامه عارفی را میستایم طریقت مسلک افلاکیانست خرد دارد ولی ازخاکیانست به نظم شعر ید بیًضا دارد سخن باحکمتش دردل بکارد سخنگو و سخن هابشمارد که ریشه جهل نادانی رادرآرد فسون کاریست خردمند وتوانا عوًض نامش که خادم الشعرا بسی افتادگی برخود روا داشت ادب ومعرفت راباخصوع کاشت چنین شایستگی امر الاهیست نژادش عارفانه آرپنا
(تحفه به خادم الشعرا) ای خالق ارض وسما افراشتی، گیتی به پا پس حق نظردارد یقین برمردمان آرپنا اشجار وطیر بیشه ها اندر میان رودی رها ازپازل خلدبرین گو،تکه ای مانده به جا درهرعلوم فی البابها ازنحو و جبر و هندسا پس نعمتیست،زحق تعال مولودذات آرپنا درشوب علم فی المثلا. یک رستخیزکرده بپا درتخلص بشکسته نفس صاحب خادم شعرا درنظم ونثرودر رباع بس چیردستست عوضا این قال حرف بنده نیست قبلابگفته ست ملکا تکریم به اهل آرپناه قاصر لسانست غرلا خادم‌به شعرخودکنم‌.
(سطری در صراط همسوی الله) الحمد، اللهی را کرده ام که اسماء صمد او سرآمد هر کار گردد، که مدح و رکوع او در حد آدم وصال آمد .و راهیِ راه صراط رود که گاهی کورم و کر در کوره راهها در صحرای صور راه طی کرده ام .که دعای آدم در وعده گاه موعود حکم و امر دارد ومادی های مالی را دور دارم .ودر وادی همسوی او عامل وحاملم گاه درمکه وسامرا داد کرده ام، که ای الاّها داد ما رس که راه گم کرده ام .ومرد ملول را کامروا دار وگهی در مرو وطوس سوال کرده ام ،که ای دادرس داد ما ها رس
(شاعروکاتبِ دُر نویس) ای دُر نویس ایلم نامت ملا قپانی لولودرجِ رخشان رفتی توناگهانی علمت طلوع روشن درایل آرپناهی معلِم کتاب بودی،قرآن آسمانی شاگرددرس داری، درقوم بختیاری شعرت چراغ آیین عالم زشاعرانی ای گنج درخزائن ای کاخ آن مدائن کج شدستون کاخت خسروکی کیانی این مردباشهامت شیرینِ درلطافت معدن زلطفِ گوهردرخُلقِ مهربانی انسانِ بانِجابت!ای بذرِآن کرامت حاتم وبذربخشش آن خوب گفتمانی حاتم و بذل وبخشش سفره شودعیانی حاکم به تختِ شاهی بهترز هرکَلانی اوشمعِ شاهِ مجلس
(ان الله غفور رحیم) تورحمان بارحیمی ای تو مغفور تو بر عالم نظر بر انس مامور تو ازدرگاه خود هرگز مرانم مرا ازبخششت دیگرمکن دور ببخشا این گناهی را که کردم نگیری سخت برهرفرد مقصور گدایی بی نوایم!چاره جویم که هرجانام نیکت هست منظور ندارم هیچ راهی جز ندامت زالطافت که هستم شاد مسرور گدایی عشق باشد فرد کوچک سلیمان آفریدی پیش او مور امیدم خالقی باشد به عالم بگیری دست آدم شخص مغرور که من مغرور بودم از تو هم دور بگیری دست ماپس چشم من کور چو فردا در قیامت نامه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زنوزآلماسی | zunuzalmasi